سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 16528



تـنـهــا پـَـــر
جمعه 90 بهمن 21 :: 9:54 صبح ::  نویسنده : تنها پر       

اسلام علیک یا خاتم النبیین یا رسول الله

رفته باشی میفهمی حال زائری را که دلش را کنار ستون سوم روضه منوره چال کرده باشد وآمده باشد چه حالی است

دلی که سر گشته می تابد در مسجد نبی و بعد روبروی گنبد خضراء مینشیند پای سخن با حبیبی که میدانی که میداند چه بر زبان میخواهی بیاوری

بعد دلت بی تاب بقیع میشود وباز در بین الحرمین می مانی که کدام سو روم

وباز از عمق جانت نبود مولایت ولی عصر را درک میکنی و با صدایی فریادتر از خاموشی که میکشیش در بغض گلویت سر میدهی الهم عجل لولیک الفرج

 




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 بهمن 20 :: 12:56 صبح ::  نویسنده : تنها پر       

9روز دیگر به پایان این فراق باقی مانده است

راه از نصفه هم میگذرد وانگار عمر من سالهاست در نبودت به نصفه رسیده است

این روزها کمی افتاده ام در تکاپوی آماده کردن خانه برای حضورت گرچه میدانم فرصت برای این کارها زیاد است ولی انگار شده برایم دلگرمی برای اینکه در دائم

به یادت بودن اندکی شوق ونشاط داشته باشم همه اش میگویم میرسد پنج شنبه دیگر که فردایش نوید حضورت را برایم دارد؟

دیشب هم در جمع خانواده ات چقدر نبودت نمود میکرد وچقدر همه تو را دوست میدارند

ومن نیز هم که میدانی همان که خودت میگویی




موضوع مطلب :


دوشنبه 90 بهمن 17 :: 10:33 صبح ::  نویسنده : تنها پر       

امیدم باز مینویسم

از دیروز که 1شنبه بود از امروز که 2شنبه است

نه دیگر نمینویسم انگار روزها برایم تکراری تکراری اند در عین هیاهویی که اطرافیانم انجام میدهند برای گذر روز گار بی تو باز هم همه لحظات تکراریند تا آمدی

بروی برا جور شدن امورت دعا بیش میکردم بعد که رفتی برای سلامتیت دعای هر لحظه ام بوده هست ولی امروز برای سلامتی خودم هم دعایی بیش میکنم تا بمانم

در این دوری به امید دیدارت

دیروز بابا میگفت الهی به خواب اصحاب کهف بروی تا گلت بر گردد گفتم هرچه میخوابم هم زمان نمیگذرد بابا گفت نه به خواب آنان بروی زمان میگذرد وبیدار که

شدی نمیدانی چه زمانی گذشته است گفتم کاش خدا این لطف را در حقم میکرد مثل همان که گفتم دعا کن به کما بروم تا بیایی وکاش زمان بگذرد تابیایی




موضوع مطلب :


شنبه 90 بهمن 15 :: 11:0 عصر ::  نویسنده : تنها پر       

امروز مثل هر شنبه رفتم کلاس ولی میدانی میگفتی سرت را گرم کن ولی من تاب کلاس را نداشتم وراهی خانه امان شدم در راه هم با تو مهربانم سخن گفتم و چقدر

دنیا درآن لحظات شیرین وعجیب بود در خانه خبری نبود میگذشت به دلتنگی ولی زمان نمیگذشت عصر که با شما سخن گفتم و شیرین همرهم بودی شیرین سخن

گفتی دلم را که برده بودی ..بردی شب هم بی شما راهی رستوران شدیم با خانواده وباز جایت خییییییییییییییییییییییییییییییییلی خالی بود این تنها برای من نبود بلکه

آنها هم مدام یاد تورا زنده میکردند و محمد مهدی که سراغت را میگرفت وخیلی شیرین آموخت که عمو رفته هند زودی برمیگرده شب هم باز عکست کنار بالینم

دلداریم میدهد تا شاید خوابم ببرد




موضوع مطلب :


جمعه 90 بهمن 14 :: 11:0 عصر ::  نویسنده : تنها پر       

بهارم صبح جمعه ای است که بیش از همیشه یادآور خاطرات با تو بودن را برایم تداعی میکند

هرصبح جمعه بوستان علوی برای صرف صبحانه چقدر درکنار هم خوش بودیم چقدر باعث تعجب همه بود این همه همدلی وهمراهیمان

امروز هم صبحانه من همان یک لیوان شیر بود که آن هم یاداور خاطره با تو بودن را داشت امروز اسماء گفت این همه عشق بینتان تعجب است این دوری و

چقدر حقیقت را شیرین گفت ظهر با شما تماس گرفتم که خوش وخرم مشغول خوردن ناهار بودی وگله کردی از اینکه چرا هنوز به خانه مادرت نرفتم وحق را به من

که توانایی رفتن بی تورا نداشتم ندادی وچقدر آن خانه سرد بود بدون تو هر گوشه اش بوی تورا داشت ویادت را برایم زنده میکرد ودردناکتر تحمل چند ساعتی بود

که آنجابودم عصر دیگر بغض گلویم را پاره کرده بود سریع راهی حرم شدم وباز با تو مهربانم سخن گفتم وچه بد بود که به خاطر مشغله کاریت سرد بودی ولی اشک

شد همرهی گرم ومداوم خانه فاطمه و ختم صلوات ونمیدانم چرا آمشب اینقدر گریه بی امان بود وهمرهی شیرین خاله که با همان کودکیش مرهم بر دلم میگذاشت

میگفت عمو رفته سرکار کارش تموم بشه زودی بر میگرده این گفته خودش بود نه انشای دیگران و او در ان هیاهو بغض مرا فهمید که این را گفت

وآن شب گذشت به خنده وسر به سر گذاشتن اقوام وسوال همه که چرا تو را با خودش نبرد ومن که در دل گفتم من همرهش رفته ام .....




موضوع مطلب :


<   1   2   3   4   5   >