سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 16517



تـنـهــا پـَـــر
چهارشنبه 90 بهمن 26 :: 11:47 عصر ::  نویسنده : تنها پر       

امشب انشاالله آخرین شبی است که این دل در فراق یار سرمیکند

امروز گلم صبحانه بعد ازمدتها تخم مرغ موردم با اینکه میدانی برای صبحانه غذای مورد علاقه من است ولی این چند روز علی رغم اینکه مامان درست میکردند میلی به خوردنش نداشتم و بابا امروز گفتند عجبه اشتهات باز شد بعد این چند وقت ومامان که گفت بلاخره هرچی باشه گلش میخواد بیاد و چقدر راست میگفتند بعد هم راهی کلبه دلتنگیم شدم و باز محیا کردم که بیایی ببینی که برایت چه کردم... پیش کش تو مهربانم بعد هم بعد از تماس با شما راهی امتحان ارشد شدم که ای بد نبود ولی انگار این دلتنگی و این شوق مانع تسلطم بر موضوعات میشد راستی امروز وقتی رفتم خانه زمان در خانه امان به صفر رسیده بود ساعتها ایستاده بودند و تلفن خاموش شده بود کنترل بی باطری شده بود انگار این اجسام هم بی حضور تو دیگر رمقی برای ادامه راه نداشتند ولی من سرحالشان کردم چون شما فردا شب انشاالله خواهی آمد وهمه را از این غم نجات خواهی داد امشب هم خاله زهره از تهران آمدند و باز همه دور هم جمع بودند به قول بابا که وقتی من میگویم گلم نیست وهمه هستند میگوید گل شما هم هست به سلامت باشد وانشاالله فردا می آید دیگر دلم شوری دارد هیجانی غیر قابل وصف

خداوندا عزیز دلم را به سلامت به من برسانومن را هم سلامت دار برای حضور این مهربانم و مارا تا دنیا باقی است وعمرمان در دستت جاری است برای هم زنده نگهدار

آمین یارب العالمین




موضوع مطلب :


سه شنبه 90 بهمن 25 :: 10:55 عصر ::  نویسنده : تنها پر       

مروز سه شنبه از سری بدترین سه شنبه های عمرم دوهفته پیش در همین روز فراق شروع شد و داغ در هر سه شنبه تازه تر میشود

برایت نوشتم ولی انگار این صفحات هم نتوانستند تحمل این درد را داشته باشند و نشد که حرفهای دل را زودتر بهت برسونم شنبه به اتفاق دایجونها رفتیم کهک ولی نمی دانم چرا هیچ چیز باعث نمی شد داغ دلم را فراموش کنم ولحظاتی را نکه خوش بلکه راحت سپری کنم همه چیز یادت را بیشتر برایم زنده میکرد یاد ذوق کردنهایت.همراهیهایت.همدلیهایت سخت اشکم را در می آورد وقتی هم که نفیسه واسماء میگفتند جایت خالیست انگار بیشتر مرا میسوزاند دم رفتن محمد مهدی با همان زبان کودکیش گفت خاله چرا عمو نمیاد با هم بریم پارک؟گفتم عمو رفته سر کار گفت اه بسه دیگه چقد میره سر کاراوهم دلتنگ توست و حرفهایش تو را بیش از بیش در خاطرم زنده میکند در راه بازگشت همه اش اشک بود و بعد که خبر دایی شدنت را دادم وباز هم نبودی که باشی فردا هم باز رفتم به کلبه دلتنگیمان و خانه را برای حضورت محیا کردم حتی لباس خوابت را هم آماده کردم شب هم راهی خانه مادرت شدم و چقدر سخت بود بی توو اینکه آنها من دل خسته تنها را فراموش کرده بودند ودور هم وسر سفره که قاشقی....ولش کن من گذاشتم پای خستگیشان ولی بیش از همیشه در جمع آن آشناها احساس غربت کردم دیروز همبه خرید مایحتاج خانه گذشت که زحمتش را مامان کشیدند و امروز که من محیا میشدم برای حضورت و باز محمد مهدی که میگوید خاله با عمو بیا خونمون چرا تنها میای وخیلی شیرین میگوید عمو رفته هندوندان گلم آن کودک در فراقت آنطور است مادرت که قطعا آن انسی که من با تو دارم راندارد بی تابت است مادرم که میگوید دیگر دلمان برای محمد آقا بی تاب شده است بابا که عکست را گذاشته صفحه اول دسک تاب و مدام سخن تو بر زبانش است تو خود بخوان حدیث ناگفته این عاشق دل خسته ات را

میرسد پنج شنبه خدایا...؟؟؟؟




موضوع مطلب :


شنبه 90 بهمن 22 :: 1:0 صبح ::  نویسنده : تنها پر       

امیدم امشب نمیدانم چرا شادی بر دلم ظهور یافت گرچه حتی یک لحظه هم یادت از خاطرم نمی رفت ولی خودم از این شاد بودنم متعجب شده بودم حتی گله کردم از

این شادمانی که همه گفتند امروز وامشب روز شادی مومنین است و اگر من پاره خطی کوتاه در این سیر باشم این خوشحالی از آن جهت است و میگفتند که تو که

من باشم اگر شاد باشی عزیزت هم شاد خواهد بود ومن به خاطر شادی دل تو امشب را به شادی اندکی بودم

امشب در جمع ختم صلوات همه جمع بودند و یاد همه به شما بود هر که می آمد تصلای دلی بود برایم و جایت را به تندرستی برایم به خالی بودن میدانست

کسی میگفت میگویم خدا صبرت بدهد تا اشکت روانه نشود ولی اشک روانه میشد دلیلی نمی خواست و بدتر ازهمه دیدن اشک مادرت بود در فراقت چقدر تورا

دوست می دارد وهمراهی مادرم در این بزم گریانه ومن که بسوزم در نبودت که وقتی آنها اینگونه اند پس من چه بگویم .....

امشب شب الله اکبر هم بود همه به بالای پشت بام رفتیم و باز چقدر نبودت نمود میکرد نه من که نفیسه واسماء هم میگفتند نبودش پیداست

تمام امیدم به هفته دیگر به این ساعات است که انشاالله به یاری خداوند در کنارت خواهم بود

انشاالله وانشاالله




موضوع مطلب :


جمعه 90 بهمن 21 :: 10:0 عصر ::  نویسنده : تنها پر       

گفتم عیدت مبارک گفتم بهارم امروز عید است

ولی باز ولی میدانی مهربانم امروز برای من نمیدانم چرا عید نیست هرچه میگردم تا شادی را جستجو کنم دل خوش کنم به بودنش انگار هیچ چیز برای آن نشاط

را ندارد بدتر آنکه به گلودردی شدید دچار شده ام که همه میگویند از نبود توست این درد.

 بابا مدام میگوید من میدانم برو حرم کمی گریه کن گلویت خوب خوب میشود منهم میفهمم که حقیقت را فاش بیان میکند

امروز همه اینجا جمعند از داییها وخاله ها همه همه چقدر همیشه از حضور در این جمع شاد وخرسند بودم ونمی خواستم حتی برای لحظه ای بودن در کنارشان را

از دست بدهم ولی باور کن که اکنون که همه دور هم جمعند من تنها خانه مامان نشته ام وحتی در جمعشان احساس غربتی میکنم که میدان که به خاطر توست

دیروز هم به همین منوال گذشت امروز هم میگذرد و فردا می آید ولی بودنت در کنارم برایم عید است

و به قول خودت این نیز بگذرد ولی گذشتن داریم تا گذشتن ................این با وجودم میگذرد




موضوع مطلب :


پنج شنبه 90 بهمن 20 :: 12:56 صبح ::  نویسنده : تنها پر       

9روز دیگر به پایان این فراق باقی مانده است

راه از نصفه هم میگذرد وانگار عمر من سالهاست در نبودت به نصفه رسیده است

این روزها کمی افتاده ام در تکاپوی آماده کردن خانه برای حضورت گرچه میدانم فرصت برای این کارها زیاد است ولی انگار شده برایم دلگرمی برای اینکه در دائم

به یادت بودن اندکی شوق ونشاط داشته باشم همه اش میگویم میرسد پنج شنبه دیگر که فردایش نوید حضورت را برایم دارد؟

دیشب هم در جمع خانواده ات چقدر نبودت نمود میکرد وچقدر همه تو را دوست میدارند

ومن نیز هم که میدانی همان که خودت میگویی




موضوع مطلب :


1   2   3   >