منوی اصلی آمار وبلاگ بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 16527
|
تـنـهــا پـَـــر
سه شنبه 90 بهمن 25 :: 10:55 عصر :: نویسنده : تنها پر
مروز سه شنبه از سری بدترین سه شنبه های عمرم دوهفته پیش در همین روز فراق شروع شد و داغ در هر سه شنبه تازه تر میشود برایت نوشتم ولی انگار این صفحات هم نتوانستند تحمل این درد را داشته باشند و نشد که حرفهای دل را زودتر بهت برسونم شنبه به اتفاق دایجونها رفتیم کهک ولی نمی دانم چرا هیچ چیز باعث نمی شد داغ دلم را فراموش کنم ولحظاتی را نکه خوش بلکه راحت سپری کنم همه چیز یادت را بیشتر برایم زنده میکرد یاد ذوق کردنهایت.همراهیهایت.همدلیهایت سخت اشکم را در می آورد وقتی هم که نفیسه واسماء میگفتند جایت خالیست انگار بیشتر مرا میسوزاند دم رفتن محمد مهدی با همان زبان کودکیش گفت خاله چرا عمو نمیاد با هم بریم پارک؟گفتم عمو رفته سر کار گفت اه بسه دیگه چقد میره سر کاراوهم دلتنگ توست و حرفهایش تو را بیش از بیش در خاطرم زنده میکند در راه بازگشت همه اش اشک بود و بعد که خبر دایی شدنت را دادم وباز هم نبودی که باشی فردا هم باز رفتم به کلبه دلتنگیمان و خانه را برای حضورت محیا کردم حتی لباس خوابت را هم آماده کردم شب هم راهی خانه مادرت شدم و چقدر سخت بود بی توو اینکه آنها من دل خسته تنها را فراموش کرده بودند ودور هم وسر سفره که قاشقی....ولش کن من گذاشتم پای خستگیشان ولی بیش از همیشه در جمع آن آشناها احساس غربت کردم دیروز همبه خرید مایحتاج خانه گذشت که زحمتش را مامان کشیدند و امروز که من محیا میشدم برای حضورت و باز محمد مهدی که میگوید خاله با عمو بیا خونمون چرا تنها میای وخیلی شیرین میگوید عمو رفته هندوندان گلم آن کودک در فراقت آنطور است مادرت که قطعا آن انسی که من با تو دارم راندارد بی تابت است مادرم که میگوید دیگر دلمان برای محمد آقا بی تاب شده است بابا که عکست را گذاشته صفحه اول دسک تاب و مدام سخن تو بر زبانش است تو خود بخوان حدیث ناگفته این عاشق دل خسته ات را میرسد پنج شنبه خدایا...؟؟؟؟ موضوع مطلب : |
||