منوی اصلی آمار وبلاگ بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 16550
|
تـنـهــا پـَـــر
جمعه 90 بهمن 14 :: 11:0 عصر :: نویسنده : تنها پر
بهارم صبح جمعه ای است که بیش از همیشه یادآور خاطرات با تو بودن را برایم تداعی میکند هرصبح جمعه بوستان علوی برای صرف صبحانه چقدر درکنار هم خوش بودیم چقدر باعث تعجب همه بود این همه همدلی وهمراهیمان امروز هم صبحانه من همان یک لیوان شیر بود که آن هم یاداور خاطره با تو بودن را داشت امروز اسماء گفت این همه عشق بینتان تعجب است این دوری و چقدر حقیقت را شیرین گفت ظهر با شما تماس گرفتم که خوش وخرم مشغول خوردن ناهار بودی وگله کردی از اینکه چرا هنوز به خانه مادرت نرفتم وحق را به من که توانایی رفتن بی تورا نداشتم ندادی وچقدر آن خانه سرد بود بدون تو هر گوشه اش بوی تورا داشت ویادت را برایم زنده میکرد ودردناکتر تحمل چند ساعتی بود که آنجابودم عصر دیگر بغض گلویم را پاره کرده بود سریع راهی حرم شدم وباز با تو مهربانم سخن گفتم وچه بد بود که به خاطر مشغله کاریت سرد بودی ولی اشک شد همرهی گرم ومداوم خانه فاطمه و ختم صلوات ونمیدانم چرا آمشب اینقدر گریه بی امان بود وهمرهی شیرین خاله که با همان کودکیش مرهم بر دلم میگذاشت میگفت عمو رفته سرکار کارش تموم بشه زودی بر میگرده این گفته خودش بود نه انشای دیگران و او در ان هیاهو بغض مرا فهمید که این را گفت وآن شب گذشت به خنده وسر به سر گذاشتن اقوام وسوال همه که چرا تو را با خودش نبرد ومن که در دل گفتم من همرهش رفته ام ..... موضوع مطلب : |
||