منوی اصلی آمار وبلاگ بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 16546
|
تـنـهــا پـَـــر
بهارم امروز برایت با چشمی اشک بار مینویسم رفتی و دلم را پرپر وکشان کشان به دنبال خودت میبردی صبح صبحانه نخورده چون چیزی از گلویم پایین نمیرفت و انقدر بغضم را قورت داده بودم که دیگر برایم تا مدتها غذای سیر کننده ایی بود مامان وبابا حالم را میفهمیدند وگذاشتند تا هرگونه میخواهم این غم را از دلم سبک کنم و چه خوب بود درک بالایشان که بال وپرم را نبستند و گذاشتند در غصه نبودنت بسوزم راهی حرم بانوی قم شدم وقتی رسیدم گفتم دیشب گلم سفارش من را به شما کرد و امروز مثل هر روز که سفارش گلم را به شما میکردم بازهم میکنم ولی امروز سفارش خودم را میکنم که به من صبر دهید تا تاب بیاورم در فراقش آنجا آنقدر گریه کردم که دیگر توانی برایم نمانده بود ولی با همان بی توانیم راهی کلبه صورتی پر از عشق ومحبتمان شدم در راه ندانستم که کسی حال مرا نمیداند باز هم اشک ریختم هر پله آن عمارت برایم حکم کوهی عظیم را داشت که توان سعودش در من بی همره وجود ندیاشت ولی هرطور بود رفتم وقفل در مثل قفل دلم باز نمیشد وآنگاه که باز شد حس کردم دیگر پایی برای ایستادن ندارم اشک همرهم بود وچون بی اطلاع از احوالت بودم راهی کافینت شدم ایمیلی و پیامی وندانستن احوال تا شب چندین مرتبه آن کوههارا پایین آمدم وبالا رفتم برای تنه یک خبر ازتو آنقدر گوشی موبایلم را نگاه کردم به امید یک تماس که دچار دیوانگی شدم با چشمانی ورم کرده که باز نمیشد مامان وبابا آمدند دنبالم که برویم خانه شان و باز رفتن به جایی در نبود تو وبغض در گلوی من چه شبی را من به صبح برسانم نمیدانم................ موضوع مطلب : |
||